۸ اردیبهشت ۱۳۹۳

Myötähäpeä

یک. یکی یک کامنت خیلی بامزه‌ای گذاشته بود که توش نوشته، برم وبلاگمو نگاه کنم ببینم آخرین ماهی که ده تا پست نوشته بودم کی بود؟ چون حرف‌گوش‌کنم، رفتم نگاه کردم اکتبر دوهزار و ده بود. تازه آمده بودم اتریش. داشتم از دلتنگی می‌مردم. دانشگاه نداشتم. کار نمی‌کردم. پول داشتم. دوست‌پسر نداشتم. حتی گلی‌خانم داشتم که شنبه به شنبه اتاقم را تمیز می‌کرد. تنها کارم این بود که آلمانی یاد بگیرم. خیلی وبلاگ می‌نوشتم.
گفته بود اگر این‌طوری ننویسم یکی این‌که رای‌هاش رو بهم حروم می‌کنه. دوم این‌که این‌که وبلاگمو منفجر می‌کنه. من سر این‌که یکی وبلاگمو منفجر بخاد بکنه، یهو خیلی خنده‌م گرفت. اول فکر کردم منفجر کردن یک عمل متریالیستی‌ست و حتی اگر این تهدید دوستانه و در راستای انگیزه‌ایجادکنی نباشه، که هست، و واقعی باشه، این عمل ممکن نیست. خیلی جدی.
توی راه‌پله فکر کردم کی گفته نمی‌شه یک وبلاگ رو منفجر کرد؟ خیلی هم خوب می‌شه. یه روز صب میای می‌نویسی بلاگر دات کام بعد می‌نویسه باید لاگین کنی. بعد فکر می‌کنی وا پسورد که سیو بود. چرا؟ وا می‌کنی می‌بینی وبلاگت ناپدید شده. فکر کن. دیری دیریم. تمو می‌شه می‌ره.
 دو. اون قشنگایی که به من می‌گین می‌خاین تو کمپین وایبری باشین، شماره تلفن یا آدرس وایبری‌تون رو به من ایمایل کنید خب. من چگونه شما رو دعوت کنم وقتی تلفنی ازتون ندارم؟ فقط این رو بدونین که آسایش خودتون در خطر می‌افته.
سه. چنانچه عضو کمپین وایبری منصفانه نیستید می‌تونید از این شماره بپرید. 
افراد ارتش گلابی - وایبریِ منصفانه بوس بهتون. خیلی باحالید. 
اسم ببرم؟ می‌برم. 
لنا ای کمپین منجر حمله‌کن من، منیژه، خاله فریبا، عمه‌سوسی، مینای مهربون، ترانه جون، میثم، خفن‌الله اعظم، ب‌م‌م، ک‌م‌م، م‌‌م‌م که با ما بدی، نانا، طاطا، لیلا، ای یاریانِ من، نگار، سارا، اون یکی سارا، نیوشا، هم‌خونه‌ی نیوشا، پژمان، عمو عبی، باباسیروس، مامان‌زیبا، وزارت محترم دارایی، دایی ممد، اون یکی ممد، سوپی، محسن، خانواده رجبی و وابستگان، سورمه، خواننده‌های ناشناس ساکت، سایر اشخاص که تو رو خدا منو نخورید اگه اسمتون یادم رفته، مرسی از همه‌تون. ها قلی که این‌جا رو سواد نداری بخونی، حتی تو. 
یک ماهه که خیلی تو موبایلم بهم خوش می‌گذره. هر دیلینگی که کرده موبایلم باعث خوشحالی بوده. دست همه‌تون درد نکنه. کار هر روزمون شده که بپرسیم چند چندیم؟ بعد یکی سایت بابز رو چک کنه و اعلام کنه و اگر جلو بودیم که مفرح شیم و رقص و شادی کنیم و اگر نبودیم که فرمان حمله با رمز عملیات رو اعلام کنیم. بعد از سه سال دوباره وبلاگ نوشتنم گرفته، بند هم نمیاد. 
کار به‌جایی رسیده که دو سه تا درفت هست که نوشتنش تمام شده، می‌خام با فاصله پستشون کنم که جوهای متفاوت پست‌ها به‌هم نخوره وقتی پشت هم هوا می‌ره. نمی‌دونی تا کجا می‌ره.
مرسی که هستید. چه خوب شد که می‌دونم که هستید. گاهی آدم یادش می‌رود چه آدم‌های خوبی دور و برش دارد. 
یکی منو از رو منبر بیاره پایین.
اما مرسی. جدی.


۶ نظر:

Unknown گفت...

لاله‌جانم، شاید حواست نیست یا فکر می‌کنی خواستن را بصورت خاستن نوشتن، بامزه است و نوشته را خودمانی می‌کند، ولی راستش این فقط باعث می‌شود که خوانندگان کم‌سوادتر این غلط‌نویسی را الگو قرار دهند. قبلا چنین موردی در نوشته‌هایت نبود ولی در دو پست اخیر این را دیدم و راستش فکر کردم بهتر است بگویمش.

لیلی گفت...

لاله جون من بودم که اون پست انفجار رو گذاشتم. الان با اسم خودم کامنت میگذارم. شوخی کردم بابا. من همه آرشیوت رو خوندم و انقدر عاشقت شدم که دوست دارم از این به بعد همیشه پست ازت ببینم. میدونم شرایطت سخته اونجا و برات سخته فارسی نوشتن. الان یهو از اینکه توی این پست جدیدت یادم کردی انقدر خوش خوشانم شد که تصمیم گرفتم رای هام رو ببخشم حتی اگه دیگه پست هم نگذاری. والا. دوستت دارم آخه. چیکار کنم.

Masy گفت...

من كه هر چي رفتم نشد راي بدم چون بايد توي يكي از اون اكانتهاي بالا باشم كه نيستم.چه كنم آيا ؟

Masy گفت...

لاله جان من هر بار رفتم نشد راي بدم چون توي هيچكدوم از اون چهارتا اكانت بالا عضو نيستم.چه ميشه كرد آيا ؟

... گفت...

میم م بررسی می‌کنم ببینم جریان چی بوده.
لیلی مرسی :))
مسی می‌تونی که با یه ایمیل اکانت دویچه‌وله بسازی. در حد ده ثانیه باید وقت بذاری. ممنون

لیلی گفت...

قربونت. امیدوارم که برنده بشی. اگه خانم شین برنده بشه وبلاگشو منفجر میکنم به مولا