۱۴ دی ۱۳۸۶

بیدار شدم. فکری شدم یک قهوه ی خمار شکن درست کنم بخورم. دیدم ساعت ناقابل یازده و نیم است. قهوه را فروختم به لازانیای سرد توی یخچال که خواهرجان دیشب بدجوری خوشمزه پخت کرده بودند!( خدایی آدم از پخت کردن فقط یاد نانوایی می افتد!) و سهم امام (خودم یعنی) را داده بودند بیاورم خانه. دیدم کامپیوترم روشن مانده. حالا من یادم بود که خاموشش کردم! و بعد دیدم قضیه بدتر از این حرف هاست! وبلاگم باز است و پرت و پلاهایی که اصلا یادم نمی آید پست آخرش است! فکر نمی کنم اگر دیشب ننوشته بودم امروز یادم بود که این وقایع رخ داده!! بعد از کلی خندیدن و کمی پشیمانی! فایل ورد ی وبلاگم را باز کردم و وقتی چیزهایی که آنجا نوشتم را خواندم که رسما قهقهه می زدم! نمی دانم با کدام عقلم دیشب آن ها را پابلیش نکردم ولی خوب فکر کنم شما هم از نخواندنشان خوشحالید!! وگرنه پاک آبروی مجازی ام و ایضا رفیقمان می رفت! اول خواستم آثار وجوی چنین پست انتحاری را پاک کنم ولی منصرف شدم. برای همین این توضیح نامه را این جا می نویسم
یک. اگر از شاگردهایم هستید، پست پایین را نخوانده بگذارید و به علامت ضربدر بالا سمت راست صفحه مراجعه کنید.آفرین
دو. اگر خواهرم هستی! (پرواضح است که این شماره دو خطاب به تنها خواهرم است دیگه! مثل این که نپریده هنوز!) نگو چرا تو آسانسور بالا پایین می رفتید نصفه شبی! ما آبرو داریم!! چشم؟ لازانیا هم همان طور که بالاتر منشن کردم خیلی خوشمزه بود
سه. اگر حدس می زنید رفیق آوازخوانمان کی بوده به روی هیچ کداممان نیاورید
چهار. اگر رفیق مزبورم هستی و این جا را می خوانی من شرمنده ام که خودمان رو لو دادم! ولی چقدر خندیدیم! خیلی با نمک شده بودی. قربانت بروم با پنجره باز کردنت در آن سرما! و عذر خواهی متشخصانه ات از این که مجبوری(!) پنجره را باز کنی
پنج. وقتی این پست را می خوانید طوری با من رفتار کنید که انگار تلفنم را با شخصی را که نباید می شنیدید، تصادفا شنیدید و تا آخرش گوش دادید و اصلا وقتی مرا می بینید خودتان را بزنید به کوچه علی چپ
شش. همین

هیچ نظری موجود نیست: